وقتی خدا داشت بنده هاشو می آفرید..
با قلم نوک طلایی رو پیشونی هاشون..
نوشت..قصه خوب سرنوشت....
ولی وقتی نوبت به من رسید....
شکست نوک قلم طلا...
خدا..از مرغ غم یه پر گرفت..
روی پیشونی من نوشت قصه ی تلخ
سرنوشت...
خدایا اگه سرنوشتم این هست بذار
اینطوری بماند و اگه فکر میکنی با
اون خوشبخت میشم خودت به قلبم
به انداز من به تو ایمان دارم توکل
به خودت
من که از توبیشتر نمیدونم تو خدایی من
بنده ات هرطور صلاحم رو میدونی
ولی اون دلمو شکست
همه میگن
دلی که شکست دیگه برنمیگرده
ولی من هنوزم دوستش دارم ای
خدا جونم امشب دلم رو دست تو میدم
وپشیمونم مکن
نردبان را میگذارم روی صفحه آسمان؛
میروم بالا،
ماه را خاموش میکنم..
آسمان من یک ماه بیشتر نمیخواهد...
تو خوش باشی
برای من
همین بد بودنم، خوبه...
سَـ ـلآمــ ـ . . .[گل]
خــ ـوبـ ـی. . .؟؟؟[گل]
زیــ ـبـ ـآسـ ـتــ ـ . . . [گل]
خـ ـوشـ ـحــآلـ ــ مـ ـیـ ـشَـ ـمـ ـ پـ ـشَـ ـمـ ـ بـ ـیـآیـ ـ . . .[گل]
چند بار اومدم پیشت ولی نیومدی بهم سر بزنی
البته سه ماه نبودم تازه برگشتم عزیز
راستی چرا بعد چند تا کامنت ک میدم بهت میگه نمیشه دیگ نظر گذاشت؟واس همون تو دو تا مطلب نظر دادم خب
زنـدگــی انـگــار
تـمــام ِ صـبــرش را بـخـشـیـده اسـت بـه مــــن !!
هـرچــه مــــن صـبــوری میکـنـم او بــا بـی صـبـری ِتـمــام
هـول میزنــد
بـــرای ضـربــه بـعــد .... !
کـمـی خـسـتــگـی در کــن ، لـعـنـتـــی ...
خـیــالـت راحـت !!....
خـسـتـگــی ِ مــــــن
بـه ایـن زودی هــا دَر نـمـی شـود ..!
باید بازیگر شوم ،
آرامش را بازی کنم ...
باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم ...
باز باید مواظب اشک هایم باشم ...
باز همان تظاهر همیشگی : " خوبم ... "
تو شوخی....زیبایی بودی که خداوند با من کرد!زیبا بود اما فقط
یک شوخی بود....و حالا تو بی تقصیری خدایت هم بی تقصیر است
تنها من تقصیرکارم که تاوان جدی گرفتن این شوخی را پس میدهم...
اینجا من وتنهایی ؛ با یک دل شیدایی
مرهم ز تو می خواهد؛ ای مظهر زیبایی
مهرت به دل زارم ؛ بی روی تو بیمارم
سلام مرسی ممنونم گلم
همیشه می گویی ترک کن این سیگارهای لعنتی را
به تو قول می دهم که به زودی ترک کنم این خودِ لعنتی را !
دود سیگار با یه روح بیمار
عکس دونفره ی ما روی دیوار
دو سه روزه بیکار
توی خونه بیدار
اشکایی که میچکه روی گیتار !
زندگی رو زیاد جدی نگیر ، چون هرگز از اون زنده بیرون نمیری !
آلبرت هوبارد
درکلاس ادبیات معلم گفت:
فعل رفتن راصرف کن،رفتم رفتی رفت...
ساکت میشوم ومیخندم خنده ام تلخ میشود..
استاد دادمیزند ادامه بده..
و من میگویم رفت...رفت... رفت...
و دلم راشکست...
بــاران مــی بــارید ...
کودک نگاهـی به سوراخ چکمه اش انداخت و لـبخندی زد .
سرش را رو به آسـمان کـرد وگـفـت:
خــدایا گـریه نـکن، امشـب میدوزمــش...!
مثل من......
آﺩﻣــــــــــﺎﯼ ﺭﺍﺳـــــــﺘﮕﻮ ....
ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻭ ﺧﯿﻠــــﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻋﺎﺷـــــﻖ ﻣﯽ ﺷﻦ ...
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺑُﺮﻭﺯ ﻣﯿﺪﻥ .....
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻬﺖ ﻣﯽ ﮔﻦ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘـــــــﺖ ﺩﺍﺭﻥ ....
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾـــــﺮ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ ....
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾــــــﺮ ﺗﻨــــــــﻬﺎﺕ ﻣﯽ ﺫﺍﺭﻥ ....
ﺍﻣــــــــﺎ .....
ﻭﻗﺘـــــﯽ ﺯﺧﻤــــــــﯽ ﺑﺸﻦ ...
ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽ ﺷﻦ ...
ﭼﯿـــــــﺰﯼ ﻧﻤـــــــــی ﮔــــــــﻦ ....
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺮﻥ ....
ﻭ ....
ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﮔﺮﺩﻥ ...
ولـــــــــی تا ابــــــــــد میشکــــــــــنن
کاش می توانستم راحت حرف بزنم
چیزی بگویم از دلتنگی
میان آدم های که در این اتاق مجازی جمع شدند
فقط می گویم منم دلتنگم
همه بهانه هایم از نبودن توست
اگر باشی…
اگر باشی..
از هزار و یک بلاهم بهانه نمی گیرم .
هر چه می خواهی باش!
اما
نفر سوم تو خلوت دو نفر نباش…
از آدم هــآ بگــذر !
دلـَـت را گنده تــَر کن
نـ ـآراحتِ این نبـ ـاش
که چـ ـرا جاده ی رفاقــَـت با تـ ـو همیشه یکــ طرفه استــ . .
مهــم نیست اگر همیشه یک طرفــه ای . . .
شــآد باش کــه چیزی کم نگذاشتـه ای
و بدهکــارِ خودت ، رفاقـت و خدایتــ نیستی...
×××××××××××××××××××××××××××
خیلی سخته
عاشــــــــــــق کسی باشی
که روحشـــم خبر نداشته باشـــــــــــه !!!
اما خیلی شـیـریـنـه کـــــــه یواشکی
عـــــــاشــــــقانــه ...
نگاهش کنــــــــــــــــــی
و توی دلــــــــــــت بــگـــــی
خیلــــــــــی دوستـت دارم
روزی اگر نبوבم،♥
♥تنها آرزوی ساده ام این است;♥
♥زیرلب بگویـی:♥
♥“یاבش بخیر”♥
هر آشنایی تازه، اندوهی تازه است...
مگذارید که نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان.
هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی است .
خوشبختی داشتن کسی ست
که بیشترازخود ، تو را بخواهد
و بیشتر از تو هیچ نخواهد
و تو برایش تمام زندگی باشی
تمام!!
☼وقتی میگویم دیگر به سراغم نیا فکر نکن ✿
♥که فراموشت کردم☽
☼یا دیگر دوستت ندارم..✿
♥ نـــــــــــ ه..
☼من فقط فهمیده ام ☽
♥وقتی دلت با من نیست بودنت مشکــــــلی را حل نمیکند ..✿
☼تنها دلتنگ ترم میکند..☽
وقتی که رفتی
خیره ماندم به روبرویم
نه می شنیدم
نه می دیدم
زبانه های التماسم زیر بارش خرد شدن غرورم ، خاکستر شد
از تو ردپایی ماند برای تازه بودن زخمهایم
از من شعری برای کلاغ هایی که هیچ گاه به خانه نمیرسند....
راستی خدا
دلم هوای دیروز را کرده
هوای روزهای کودکی را
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم
الفبای زندگی را
میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشید
این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم
آن را نچینم
دلم میخواهد ...
راستی خدا!
می شود باز هم کودک شد؟؟؟؟
به یادت هستم حتی اگردنیا با تمام ناخوشی هایش بخواهد سرگرمم کند
•♥• ══════ ೋღ☼ღೋ ══════ •♥•
حرفش را ساده گفت: من لایق تو نیستم . . .
اما نمیدانم ..
خواست لیاقتم را به من یادآوری کند یا خیانت خودش راتوجیه ..؟!!!
•♥• ══════ ೋღ☼ღೋ ══════ •♥•اااا
مــלּ یــآכ گرفٺــہ ا Ґ !
פقٺـی بغــض می کـלּـҐ ,
פقٺـی اشکــ می ریزҐ ,
مــלּـٺـظر ـہیــچ כωـٺـــــــــــی לּـبــآشــҐ !!!
.
.
פقٺـی از כرכ زخـــҐ ـہــآیم به خــפכҐ می پیچــҐ ,
مرـہمــی بــآشـҐ بر جــرآحــٺـــــــــҐ !!!
.
.
مــלּ یـــآכ گرفٺـہ اҐ !
کـہ اگر زمیــלּ می خــפرҐ ,
خــפכҐ برخـیــــــــــزҐ !!!
.
.
مــלּ یــآכ گرفٺــہ اҐ !
رآـہی رآ بـωــــآزҐ بہ صــכآقٺـ !
.
.
مــלּ یــآכ گرفٺــہ اҐ !
کـہ ـہــمـہ رـہگذرלּـــــــــכ ,
ـہــمــــــــــــہ !!!
سرمست مشو زکامیابی
تا کام دوباره ای بیابی
گر،مست شوی به قله فتح
در شیب شکست می شتابی
ای انکه پس از ما به جهان در راهی
می دان که جهان پر است از زیبایی
زشت است اگر توُاَش پنداری زشت
زیباست گر تو باز می فرمایی
سختـــه به جــــــــایی برسی
که دیگــــــــه نه هیچ
اومــــــــدنی آرومت کنه
، نه هیــــــــچ
رفتنی نابــــــــودت ...
سختـــه به جــــــــایی برسی
که دیگــــــــه نه هیچ
اومــــــــدنی آرومت کنه
، نه هیــــــــچ
رفتنی نابــــــــودت ...
سختـــه به جــــــــایی برسی
که دیگــــــــه نه هیچ
اومــــــــدنی آرومت کنه
، نه هیــــــــچ
رفتنی نابــــــــودت ...
سختـــه به جــــــــایی برسی
که دیگــــــــه نه هیچ
اومــــــــدنی آرومت کنه
، نه هیــــــــچ
رفتنی نابــــــــودت ...
سختـــه به جــــــــایی برسی
که دیگــــــــه نه هیچ
اومــــــــدنی آرومت کنه
، نه هیــــــــچ
رفتنی نابــــــــودت ...
سختـــه به جــــــــایی برسی
که دیگــــــــه نه هیچ
اومــــــــدنی آرومت کنه
، نه هیــــــــچ
رفتنی نابــــــــودت ...
وقتی که به جای “بمان” میگویی : “هر طور راحتی”
بوی خیانت میدهی
بی گدار به آب می زنند
گوزنی که تفنگ را نمی شناسد
زنی که عشق را
بودنش عادتی است شبیه نفس کشیدن! " خدا" رامی گویم، همیشه همراهت...!!!
دختر است دیگر
بعععععله از اتاق فرمان اشاره میکنن که پسر است
همیشه تو زندگیت
جسارت یک جدایی عاشقانه رو داشته باش
تا حقارت به هر قیمتی نگه داشتن رو به دوش نکشی
چایت را تلخ نخور
یکبار صدایم کن تمام قندهای دلم را برایت آب میکنم....
میگویند:
به زنـان نباید بال و پر داد.....میپرد!
اما زنان فقط پرواز های عاشقانه را دوست دارند...!
( بی دلیل نمیپرند)
میگویند...
به زن نگویید دوستت دارم....خودش را میگیرد!!!
اما زنان (فقط)..دستان عشقشان را میگیرند و میگویند دوستشان دارند!
میگویند...
نباید به زنــان توجــه زیاد کرد.. خودشان را گم میکنند.
اما زنان وقتی گم میشوند....که عشقشان.....بی توجهی کند.
یادت هست !
پرسیدی چقدر دوستت دارم ؟
من
نتوانستم آنچه در دل داشتم بر زبان آورم
تو
رفتی
اما
اکنون که به عکس هایت نگاه می کنم زمان ایستاده و بر من حسرت می خورد ....
اینگونه دوستت دارم
زنـدگــی انـگــار
تـمــام ِ صـبــرش را بـخـشـیـده اسـت بـه مـن !!
هـرچــه مـن صـبــوری میکـنـم او بــا بـی صـبـری ِ تـمــام
هـول میزنــد
بـــرای ضـربــه بـعــد .... !
کـمـی خـسـتــگـی در کــن ، لـعـنـتـــی ..
خـیــالـت راحـت !!....
خـسـتـگــی ِ مــن
بـه ایـن زودی هــا دَر نـمـی شـود ...
زندگی دفتری ازخاطره هاست،یک نفر در دل شب ،
یک نفر در دل خاک یک نفر همدم خوشبختی هاست ،
یک نفر همسفر سختی هاست،چشم تا باز کنیم عمرمان
میگذرد ما همه همسفر و رهگذریم ...
آنچه باقیست فقط خوبیهاست....
بوی صبح میدهی،
و گنجشکها
در خندههایت پرواز میکنند.
حسودیام میشود
به خیابانها و درختهایی،
که هر صبح
بدرقهات میکنند...
حسودیام میشود
به شعرها و ترانههایی که میخوانی
- خوشا به حال کلماتی،
که در ذهن تو زیست میکنند!-
دلم میخواهد
یکبار دیگر
شعر را
خیابان را
تمام شهر را،
با کودک مهربان دستهایت
از اول،
قدم بزنم...
دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را
در انحصار قطره های اشک نبینم
دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم
دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد
همیشه از حرارت عشق گرم باشد
من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند
برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم
که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند
من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند
برایت قهوه می ریزم، کمی شیر، دو قاشق شکر،
می گذارم جلویت روی میز،
گلدان گل را کنارتر می گذارم
تا بهتر ببینمت.
قیافه جدی به خودم می گیرم
و با لهجه ای که حالا برای خودم هم بیگانه است،
می گویم:
قهوه ات سرد میشود.
هر کجا که هستی، زودتر به خانه بیا
و همانطور می نشینم تا تو یک روز بیایی...
از: نیکی فیروزکوهی