دیگر نمی خواهم تو را از دست بدهم
به خاطر تو قید هر چی خاطره باشه میزنم
دیگر نمی شود بدون تو بهانه ای برای بودن داشته باشم
آن لحظه که بوی عطر تو می آید
تنها نگاه عشق تو مرا سیراب می کند
تنها دلیل زنده بودنم کسی است که همیشه بهانه ایست برای دلخوشی هایم
دیگر نمی خواهم هیچگاه تنهایت بگذارم
تو برای همیشه در قلبم می مانی
دیگر محال است تو را فراموش کنم
تو تا همیشه و یادت تا لحظه ی با تو بودن
در قلبم جاودانه است عشق زیبای من
دیگر نمی خواهم تو را از دست بدهم
به خاطر تو قید هر چی خاطره باشه میزنم
دیگر نمی شود بدون تو بهانه ای برای بودن داشته باشم
آن لحظه که بوی عطر تو می آید
تنها نگاه عشق تو مرا سیراب می کند
تنها دلیل زنده بودنم کسی است که همیشه بهانه ایست برای دلخوشی هایم
دیگر نمی خواهم هیچگاه تنهایت بگذارم
تو برای همیشه در قلبم می مانی
دیگر محال است تو را فراموش کنم
تو تا همیشه و یادت تا لحظه ی با تو بودن
در قلبم جاودانه است عشق زیبای من
بعضیا مثله کبریت میمونن
خودشون هیچ ارزشی ندارن
ولی میتونن زندگیتو به آتیش بکشن . . .
به زندگی هر کی نگاه می کنم خنده ام می گیرد.مردم خدا را در حد خود می بینند در حالی که خدا آنها را در حد خودش می خواهد
پروردگارا. انکس که صادقانه یادم میکند هر لحظه عاشقانه یادش کن.
هرجا دلت شکست خودت شکسته هاش رو جمع کن تاکس منت دست زخمی شو سرت نزاره.
تو که باشی معجزه ای در من رخ میدهد به نام :
“آرامش”
باش!
حتی همین قدر دور
وفـاداری یک زن زمانی معـلوم میشود که مــردش هــیچ نداشته باشد
وفـاداری یک مـرد زمانی معـلوم میشود کــه همــه چــیز داشـته باشـد . . .
در تقدیر هر انسانی معجزه هایی از طرف خدا تعیین شده که قطعا در زندگیش و در زمان مناسب نمایان خواهد شد
یک شخص خاص یک اتفاق خاص یک موهبت خاص
منتظر معجزه های زندگی خود باشید[گل][قلب]
لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم....
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ...
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ...
لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ...
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد
لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پُر شیار ...
لمس کن لحظه هایم را ...
تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم
لمس کن این با تو نبودن ها را...
لمس کن ....
اندیشیدن به تو زیباست
و امید بخش
چون گوش سپردن به زیباترین صدا در دنیا
زمانی که زیباترین ترانه ها را میخواند
اما امید برایم بس نیست
دیگر نمیخواهم گوش دهم
می خواهم خود نغمه سر دهم ...
حکایتِ بارانِ بی امان است
این گونه که من
دوستت میدارم ...
شوریده وار و پریشان باریدن
بر خزه ها و خیزابها
به بیراهه و راهها تاختن
بیتاب ٬ بیقرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بیقرار است
این گونه که من دوستت میدارم ...
از همان روز که هنوز یادم نیست
و تو مرا در لیوان دلت جا دادی
مدت ها می گذرد
و هنوز بوی کاهگل های سقف دلت یادم هست
و من آنقدر از در کوچه ی گل یاس ات گذر کردم
که الآن شده ایم دوست
و تو لیوان منی
گرچه نیمه ای خالی داری
ولی من به تو گویم که در این دعوا
من و تو پیروزیم
آرزو می کردم
تو را
در روزگاری دیگر می دیدم
در روزگاری که گنجشکان حاکم بودند
پریان دریایی
شاعران
کودکان
و یا دیوانگان
آرزو می کردم
که تو از آن من بودی
در روزگاری که بر گل ستم نبود
بر شعر
بر نی
و بر لطافت زنان
اما افسوس
دیر رسیده ایم
ما گل عشق را می کاویم
در روزگاری
که عشق را نمی شناسد!
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت
خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت
در قنوتم ز خدا «عقل» طلب می کردم
«عشق» اما خبر از گوشه ی محراب گرفت
نتوانست فراموش کند مستی را
هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت
کی به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را می شود از حافظهی آب گرفت؟!
میگفتی: دنیا کوچک است
تا آنجا که
شمال و جنوب لای ِ انگشتانت محو می شوند !! ...
و خورشید میتواند
از چشمی طلوع کند و درچشم ِ دیگرت غروب !! ...
آن قدر کوچک (!)
که بزرگ ترین سیاره در فنجانت بنشیند ُ
هزار نسل ِ بعد ِ خویش را
به استقبال و بدرقه در آغوش بفشاری !! ...
آن قدر کوچک (!)
که میان ِ دو استکان
به دورترین نقطه ی زمین سفر کنی ُ
چایت را داغ بنوشی !! ...
می گویم: دنیا چقدر بزرگ است !! ...
چقدر بزرگ (!)
که حتی در اتاق ِ مطالعه ام
هرچه بیشتر دنبالت می گردم
بیشتر پیدایت نمی کنم ...
چه می شد اگر خدا، آن که خورشید را
چون سیب درخشانی در میانهی آسمان جا داد،
آن که رودخانه ها را به رقص در آورد، و کوه ها را بر افراشت،
چه می شد اگر او، حتی به شوخی
مرا و تو را عوض می کرد
مرا کمتر شیفته
تو را زیبا کمتر
خاطرهای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم، توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه.
در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید.
غمگینتر از آنی خواهد شد
که داستانی اندوهزا شنیده است.
میدانم خدایان انسان را
بدل به شیء میکنند، بیآنکه روح را از او بگیرند.
تو نیز بدل به سنگی شدهای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی!
نه گلی به نامت هست
نه خیابان
و نه حتا شش دانگ خانه ای سبز
با بهارخوابی که در آن
نوزادت را
به آغوش بگیری وُ
من چشم بر ندارم از این همه زیبایی ات
سطری
شعری
به نام کوچک تو
هرگز نسرودم ، اما
تمام این کلمات
برای شاعری است
که ضربان قلبش
از پلک زدن های تو
الهام می گیرد.
اکـثـــر آدمـهــایـی کــه میگـن مــن از دروغ متنـــفـرم ،
در حـقــیـقـت از دروغ شـنـیدن متنـفـرند ، نـه از دروغ گفـتـن . . . !!!
اکـثـــر آدمـهــایـی کــه میگـن مــن از دروغ متنـــفـرم ،
در حـقــیـقـت از دروغ شـنـیدن متنـفـرند ، نـه از دروغ گفـتـن . . . !!!
اکـثـــر آدمـهــایـی کــه میگـن مــن از دروغ متنـــفـرم ،
در حـقــیـقـت از دروغ شـنـیدن متنـفـرند ، نـه از دروغ گفـتـن . . . !!!
اکـثـــر آدمـهــایـی کــه میگـن مــن از دروغ متنـــفـرم ،
در حـقــیـقـت از دروغ شـنـیدن متنـفـرند ، نـه از دروغ گفـتـن . . . !!!
این بار که آمدی
دستانت را روی قلبم بگذار
تا بفهمی این دل با دیدن تو نمی تپد
می لرزد…
این بار که آمدی
دستانت را روی قلبم بگذار
تا بفهمی این دل با دیدن تو نمی تپد
می لرزد…
یه وقتایی باید رفت. . .!
اونم با پای خودت. . .!
باید جاتو تو زندگی بعضی ها خالی کنی. . .!
درسته تو شلوغیاشون متوجه نمیشن چی میشه. . .!
ولی بدون. .!
یه روزی. . .!
یه جایی. . .!
بد جوری یادت میفتن که دیگه دیر شده. . .!
ذار باور کنم تنهای تنهام
نمی خوام با کسی غیر از تو باشم
می خوام از خوابی که لحظش یه ساله
برای دیدن روی تو پا شم
اگه تو باشی و دنیا نباشه
می شه با تو همه دنیا رو حس کرد
همه دنیا بیاد و تو نباشی
دلم دق می کنه با این همه درد
تمام زندگیمو زیر و رو کن
که بی تو دلخوشی هامم گناهه
خودت باش و من و دیوانگی هام
فقط با تو دل من رو به راهه
بذار باور کنم اینو که با عشق
حقیقت می شه تو افسانه باشه
میشه افسانه ها رو زندگی کرد
اگه حق با منه دیوانه باشه
می شه افسانه ها رو زندگی کرد
اگه حق با منه دیوانه باشه
___________$$$$$$$$$$
__________$$$$$$$$$$$$$
_________$$$$$$$$$$$$$
__________$$$$$$$$$$$$___$$$$$,
_________$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$
_________$$$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$
______$$$$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$$$
___$$$$$$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$$$$
__$$$$$$$$$$$$______$$$$$$$$$$$$$$
__$$$$$$$$$$$_________$$$$$$$$$$$$$
_$$$$$$$$$$$$_________$$$$$$$$$$$$$
_$$$$$$$$$$$$$________$$$$$$$$$$$$
$$$$$$$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$$$$$$$
$$$$$$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$$$$$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$$$$$$$_$$
$$$$.$$$$$$.$$$_$$$$$$$$$$$$$$$$$_$$$
$$$$$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$$$$$$_$$
$$$$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$$$$$$
$$$$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$$$_$$
$$$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$$_$$$$_$
_$$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$$$_$_$
_$$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$__$_$
_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$$$$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$
$$$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$
شـکـ نکـن ،،
تمــامـ چـرخـش جهــان
از ســر گیجـه نبــودن تـوستـ ...
سلام پریسا جون خوبی عزیزم
این پستت خیلی قشنگ بود گلم
از ساعت متنفرم
این اختراع غریب بشر که مدام
جای خالی حضورت را به رخ دلتنگی یادم می کشد..
گر "تو" را امتحان میگرفتند،
بی شک من
رتبه اول میشدم
...
بس که تکرار کردم
نامت را در مرور خاطرات!
هر کسی هم نفسم شد دست آخر قفسم شد
من ساده به خیالم که همه کار و کسم شد
خــدآیـآ !
ایــ ن همــ ه آدمـ!
مــ ن خـیلی شــکننده تــَر از اـین حـــرفآ هستــــم کـــ ه
بتونمـ بـــرآیِ آدم هــآیِ تـــو
بـــآزیچـه بــــآشمــــ ـــ ــ ـ ــ ـــ ــ ـ ــ
گاه کوچکم می بینی وگاه بزرگ……
نه کوچکم ونه بزرگ ؛خودت هستی که دور می شوی ونزدیک………..
دلم گرفته خدایاتو دل گشایی کن
من آمدم یه امیدت توهم خدایی کن
به بوی دلکش زلفت که این گره بگشای
دل گرفته مابین و دلگشایی کن
دلتنگی پیچیده نیست...
.یک دل
.یک آسمان
.یک بغض
.وآرزوهای ترک خورده
.همین..
خنده ام میگیرد
وقتی پس ازمدت هابی خبری
بی آنکه سراغی ازاین دل آواره بگیری
می گویی:دلم برایت تنگ است
یامرابه بازی گرفته ای
یامعنی وازه هایت راخوب نمیدانی
دلتنگی ارزانی خودت!!!!
کشاورز دعای باران خواند و باران آمد
کاش تو را خواسته بود ، کاش تو آمده بودی …
باران شده ای !
یک لحظه میباری و من یک هفته بیمارم
وامانده ام که تا به کجا می توان گریخت,
از این همیشه ها که ندارند باورم ,
حال مرا نپرس که هنجارها مرا
مجبور می کنند بگویم که بهترم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زیبــــا بود
مرا آن دیده ی تر می شناسد
مرا از خویش بهتر می شناسد
به جرم عاشقی ها سر شناسم
مرا ازپشت خنجر می شناسد . . .
سلام دوست عزیز ممنون میشم ب وبم سر بزنید....
تو چه می فهمی
حال و روز کسی را که
دیگر هیچ نگاهی
دلش را نمی لرزاند...
عصای دست من عشق است ، عقل سنگدل بگذار
که این دیوانه تنها تکیه گاهش را نگه دارد
دلم را چشم هایش تیر باران کرد ، تسلیمم !
بگویید آن کمان ابرو ، سپاهش را نگه دارد
_______________
خوشحالم کردی عزیزم.
میخوام اون سیبِ قرمزِ بالای درخت باشم در دورترین نقطه …
دقت کن !
رسیدن به من آسون نیست ؛
اگر همتشو رو نداری ، آسیبی به درخت نزن !
به همون سیب های کرم خورده ی روی زمین قانع باش !
ﻣﻦ ﻏــــــﺮﻭﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘــــــﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﯿــــــﺎﻭﺭﺩﻡ
ﮐــــــﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻟـــﺖ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧـــــﺮﺩﺵ ﮐﻨﯽ … !
ﻏـــــــﺮﻭﺭ ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺑﺸﮑـﻨـــــــﺪ
ﺑﺎ ﺗـــﮑـــــﻪ ﻫـــﺎﯾـــــﺶ
ﺷﺎﻫـــــــﺮﮒ ﺯﻧــــﺪﮔـــــﯽ ﺗـــــﻮ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺧﻮﺍﻫـــــﻢ ﺯﺩ . . .
تا جان به تنم باشد یادت به سرم باشد
تاسر ندهم بر باد هرگز نروى ازیاد
بهانه هم اگر می گیری ...
بهانه ی مرا بگیر !
من تمام خواستن را وجب کرده ام
هیچکس
هیچکس به اندازه من
عاشق تو و بهانه هایت نیست !
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جاده سه شنبه شب قم شروع شد
آیینه خیــره شد به من و من به آینـــه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد
خورشید ذره بین به تماشای من گرفت
آنگـاه آتش از دل هیـــزم شــروع شد
وقتی نسیم آه من از شیشه ها گذشت
بی تابـــی مــزارع گنـدم شــروع شد
موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد
از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنـــای رکعت دوم شروع شد
در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد
خدایا حواست هست؟!
صدای هق هق گریه هایم.......
از همان گلویی می آید که تو...
از رگش به من نزدیک تری!!!
زندگی با همه ی وسعت خویش
محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به جزا دادن و افسردن نیست
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
زندگی جنبش جاری شدن است
از تماشاگه آغاز حیات
تا به جایی که خدا می داند ...
نگران نباش…
حال من خوب است…
بزرگ شده ام…
دیگرآنقدرکوچک نیستم ک دردلتنگیهایم گم شوم…
آموخته ام!ک فاصلهءکوتاه بین لبخندواشک نامش زندگیست…
آموخته ام!ک دیگردلم براى نبودنت تنگ نشود…
راااااستى!
دروغ گفتن رانیزخوب یادگرفته ام..
حال من خوب است…
بی تو تنها گریه کردم تو شبای بی ستاره
انتظار تو کشیدم تا که برگردی دوباره
در غروب رفتنت ، لحظه هایم را شکستم
زیر بارون جدایی با خیال تو نشستم
پشت شیشه روز و شب ، دل به بارون می سپارم
من برای گریه هام ، چشمه ها رو کم می یارم
انتظار با تو بودن منو از پا درمیاره
ترس از این دارم که بی تو ، تا ابد چشام بباره
من تو را به غزلی تشبیه می کنم که برای درکش
نیاز به دانستن آرایه ها نیست
غزلی که شاعرش خودمم
و فلسفه اش با قلب و روحم عجین شده است